رضا قاسمی؛ هنرمندی که رماننویس شد
رضا قاسمی داستاننویس، آهنگساز، نوازنده، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر ایرانی است که در سال 1365 مهاجرت کرده و اکنون در کشور فرانسه زندگی میکند. زندگی او بهعنوان نویسنده، نوازنده، آهنگساز و یک مهاجر وجههای مختلفی دارد که همگی در ادبیات او انعکاس پیدا کردهاند. همچنین حوادث و رویدادهای دوران کودکی و شخصیتهای مهم زندگیش در آثارش نمود بسیاری دارند. برای مثال خود قاسمی در مستند زندگی درون پرانتز از اولین عشق زندگیش میگوید. دخترکی که به عشق چهارده سالگیش بدل شد. این عشق نامههای طولانی را در پی داشت که به واسطهی زن همسایه رد و بدل میشد. روزی دخترک در رودخانه غرق شد و رضا قاسمی سه سال بعد را در یک جهنم واقعی گذراند. این واقعه که در زندگی شخصی او تاثیر بسیاری داشت در همنوایی شبانه ارکستر چوبها و وردی که برهها میخوانند به همان تراژیکی و با همان تاثیرگذاری ظاهر شده است.
شخصیتهای رمانهای او در خیلی از موارد مهاجرانی هستند که زندگی در یک کشور بیگانه را تجربه میکنند و با گشت زدن در خاطراتشان تصاویری از وطن را در ذهن بازسازی میکنند. با این حساب به نظر میرسد رضا قاسمی بسیاری از ایدههایش را از زندگی شخصی و خاطراتش برمیدارد و آنها را بهشیوهای تازه ارائه میکند. با اینکه رضا قاسمی پیش از آنکه یک رماننویس باشد در تئاتر و موسیقی به فعالیت حرفهای میپرداخت اما بعد از مهاجرت ابتدا تئاتر و سپس موسیقی حرفهای را کنار گذاشت و به آخرین سنگرش یعنی نوشتن رمان پناه برد.
فعالیتهای آقای نمایشنامهنویس
رضا قاسمی در سال 1328 در اصفهان متولد شد. در شش ماهگیش بدلیل استخدام پدرش در شرکت نفت به جنوب رفتند و دوران کودکی و نوجوانیش را در بندر ماهشهر گذراند. خیلی زود و در سن چهارده سالگی مسیر او به دنیای هنر گشوده شد و او اولین نوشتههایش را نوشت. خودش در جایی گفته زمانیکه نمایشنامهی در انتظار گودو اثر ساموئل بکت را خواند بسیار تحت تاثیر قرار گرفت؛ بکت را بهعنوان نویسندهی مورد علاقهاش انتخاب کرد و تصمیم گرفت نمایشنامهنویسی را آغاز کند. وقتی هجده سال داشت نمایشنامهای نوشت که در مجلهی ادبی خوشه چاپ شد. مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو آن زمان یکی از معتبرترین مجلات ادبی ایران بود. دو سال بعد او که حالا دانشجوی تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود نمایشنامهی خود را در این دانشگاه بر روی صحنه برد. این اولین تجربهی کارگردانی او در تئاتر بود که تا قبل از مهاجرتش هفت بار دیگر هم با نمایشنامههایی که عموما خودش نوشته بود تکرار شد. از بین این کارها میتوان به نامههایی بدون تاریخ از من به خانوادهام و بالعکس، کسوف و چاه پیش از انقلاب و معمای ماهیار معمار، ماهان کوشیار و اتاق تمشیت پس از انقلاب اشاره کرد. یکی از دیگر آثار او چو ضحاک شد بر جهان شهریار بود که در سال 1355 جایزهی اول تلویزیون ملی ایران برای بهترین نمایشنامه را برای او به ارمغان آورد.
ورود به دنیای موسیقی؛ اتفاق یا سرنوشت
اما ورود قاسمی به دنیای موسیقی و نوازندگی کاملا اتفاقی و شاید هم بخشی از سرنوشت او بود. جریان اینطور شروع شد. زمانیکه رضا قاسمی در نمایشنامهای به کارگردانی ایرج انور بازی میکرد نیاز بود تا در صحنهای ساز بزند. ایرج انور به او یک ساز فاگوت داد و ازش خواست با اینکه چیزی از موسیقی نمیداند در صحنهی مورد نظر چند نت بزند. در پایان تمرین رضا از کارگردان خواست تا ساز را با خود به خانه ببرد و بیشتر با آن آشنا شود. آن شب رضا قاسمی کمی با ساز جدید ور رفت و سعی کرد چیزی سر هم کند. فردای آن روز در تمرین نمایش رضا قاسمی ملودی مینواخت. همین باعث تعجب ایرج انور شد و در این لحظه به قاسمی پیشنهاد کرد سهتار بزند.
خیلی طول نکشید تا موسیقی به حرفهی اصلی رضا قاسمی بدل شد. او در آلبوم گل صد برگ شهرام ناظری در کنار جلال ذوالفنون سهتار زد و بهعنوان نوازندهای توانا شناخته شد. پس از آن او به نوازنده و آهنگسازی بهنام تبدیل شد و در طول دوران حرفهایش با بزرگانی چون شهرام ناظری و محمدرضا شجریان بر روی صحنه رفت. آلبومهایی مانند بداههنوازی در اصفهان_راست پنجگاه، سیاوشخوانی، دشتی_ماهور با صدای هما نیکنام و چهارده قطعه برای بازپریدن با صدای سپیده رئیسسادات از دیگر آثار منتشرشدهی او هستند.
پلی میان واقعیت و خیال
زندگی در ایران برای قاسمی دشوار شد و همین باعث شد ایران را به مقصد فرانسه ترک کند. در آنجا پس از نوشتن دو نمایشنامه با نامهای حرکت با شماست مرکوشيو! و تمثال دنیای تئاتر را کنار گذاشت و تا مدتها نوازندگی، آهنگسازی و آموزش موسیقی محل اصلی درآمد او بود. در نهایت ذوق نوشتن که همیشه در وجودش بود باعث شد تا رضا قاسمی این بار به سراغ نوشتن رمان برود و تمام وقتش را معطوف نوشتن رمان کند. او در رمانهایش دنیاهای تازهای را خلق میکند. دنیاهایی که در آن خیال و واقعیت مرزی ندارند و کابوسها و رویاها به تحقق میپیوندند. دنیاهایی که در آن افراد با تصاویر گذشته زندگی میکنند و زمان معنای همیشگی خودش را از دست میدهد. خودش در مصاحبهای در فیلم از باغهای نامرئی که المیرا رستگار دربارهاش ساخته میگوید عنصر تصادف در داستانها، موسیقی و تئاترهای او نقش مهمی دارد. مثلا اگر هنگام نوشتن یک ماشین آتشنشانی از جلو خانهاش رد شود و طنین آژیرش به گوش قاسمی بخورد، همان لحظه در درون داستانش هم جایی شروع میکند به سوختن.
موفقیت در رمان اول
اولین رمان او همنوایی شبانه ارکستر چوبها نام دارد. این رمان ابتدا در خارج از ایران و در سال 1380 توسط انتشارات نیلوفر در داخل ایران چاپ شد. خیلی زود همنوایی شبانه ارکستر چوبها دیده و پسندیده شد. جایزهی بنیاد گلشیری و مهرگان ادب را برد و عنوان بهترین رمان سال را از منتقدین مطبوعات دریافت کرد. چند سال بعد هم منتقدین مطبوعات بار دیگر و این بار برای بهترین رمان دهه جایزهاش را به همنوایی شبانه ارکستر چوبها اهدا کرد. این رمان که داستان زندگی و مرگ مردی مهاجر را در ساختمانی شش طبقه در شهر پاریس روایت میکند، با ریتمی تند و پر از لحظاتی دلهرهآور مخاطب را به عمق کابوسهای راوی میبرد. کابوسهایی که به لطف طنز بدیع قاسمی قابل تحمل شدهاند. همنوایی شبانه ارکستر چوبها به زبان فرانسه هم ترجمه شد و نقدهای بسیاری هم در روزنامههای فرانسوی زبان دریافت کرد. البته این تنها اثر او نیست که به زبان فرانسه ترجمه شده سه اثر دیگر او با نامهای معمای ماهيار معمار، تمثال و حرکت با شماست مرکوشيو! هم به فرانسه برگردانده شدهاند. بعد از همنوایی شبانه ارکستر چوبها، چاه بابل و وردی که برهها میخوانند دو رمان دیگر او بودند که هیچکدام هیچ وقت اجازهی چاپ در ایران را پیدا نکردند.
رمان نویسی به شیوه ی اینترنتی
در این میان رضا قاسمی همواره در اینترنت فعال بود و همین باعث شده با اینکه از کشورش دور است نوشتههایش در ایران هم خوانده شوند و طرفداران پروپا قرصی در وطن داشته باشد. او وبلاگ مینویسد؛ صفحهی فیسبوک فعالی دارد و نشریهی اینترنتی دوات را هم در سال 2001 راهاندازی کرده. رمان وردی که برهها میخوانند را برای اولین بار به صورت اینترنتی منتشر کرد و بعدها رمانی به نام پروانهها و امکانها را درفیسبوک منتشر کرد. این رمان با فضای اینترنت هم همخوانی بسیاری داشت بهطوریکه بعضی قسمتهای آن فقط با یک عکس یا تکهای ویدئو روایت میشدند. امروز میتوانید صفحهی فیسبوک، مجلهی اینترنتی دوات و وبلاگ او را در لابهلای صفحات و سایتهای جورواجور اینترنتی پیدا کنید و نوشتههایش را آنجا دنبال کنید.
ماجرای نوشتن رمان وردی که برهها میخوانند نیز از دل وبلاگنویسیهای رضا قاسمی بیرون آمد. او هر شب در وبلاگش مطلب مینوشت تا اینکه روزی با خود فکر کرد من که هر شب در وبلاگم مینویسم بد نیست این نوشتهها به یکدیگر مربوط باشند. سپس از ایدههایی که در سر داشت برای نوشتن رمان تازهاش بهره گرفت. او که خود تجربهی ساختن سهتار را دارد، خرافههای قدیمی مردم دربارهی عددهای خاص را با اشتیاقش برای ساختن یک سهتار بینظیر ترکیب کرد و به این ترتیب ایدهی اصلی داستان پدیدار شد. در نهایت او کتابش را که در سه زمان و مکان مختلف روایت میشود، در طول چهل شب متوالی در وبلاگش نوشت و با این کار طرفدارانش را سر ذوق آورد.
از صحنهی تئاتر تا میزی برای نوشتن
رضا قاسمی در مصاحبهای در پاسخ به این سوال که چه شد از تئاتر و نمایشنامهنویسی به نویسندگی رمان روی آورد گفته که وقتی به پاریس رسید، متوجه شد اجرای تئاتر به زبان فارسی و برای مخاطبان فارسی زبان بیمعناست چراکه فقط یکی دو شب اجرا ممکن است درحالیکه از نظر او نمایش تازه بعد از پانزده اجرا جا میافتد. اجرا به زبان فرانسه هم جدا از زبان متفاوت مشکلات بسیاری داشت؛ او با حدود چهل سال سن انگیزهای برای تقلا در این راه نمیدید پس تصمیم گرفت عطای این کار را به لقایش ببخشد و از آنجا که نوشتن نمایشنامهای که نتواند کارگردانیش کند هم برایش معنایی نداشت ادامهی کار در موسیقی را بهترین راه دید و درعین حال ذوق نوشتنش را با نویسندگی رمان ادامه داد؛ کاری که تنها امکانات مورد نیازش کاغذ و قلم است.
او در ادامه میگوید تئاتر نه تنها مانعی برای رمان نوشتن او نبوده بلکه بسیار کمکش کرده. درواقع هرچه دارد از تئاتر دارد و رماننویسی را با دانشی که از هنر تئاتر بدست آورده بود و به صورت تجربی شروع کرده است. به هر صورت به نظر میرسد رمانهای رضا قاسمی تاثیر خودشان را در ادبیات مهاجرت و ادبیات مدرن ایران گذاشتهاند. با اینکه او از جامعهی فارسی زبان دور است اما رمانهایش همواره در ایران بازتاب پیدا کردهاند. خیلیها اولین رمان او، همنوایی شبانه ارکستر چوبها که در ایران توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده، را از بهترین آثار اخیر ادبیات فارسی میدانند.