ما و کتاب

زیرژانر “سرقت کمیک”

زیرژانر "سرقت کمیک"

(سرقت همراه با اتفاقات خنده‌دار) ابداع دانلد ای. وست‌لیک

 

محمد عباس‌آبادی هستم، متولد فروردین 1369، اهل خرم‌آباد و در حال حاضر چند سالیه ساکن اصفهانم. به خاطر علاقه‌ای که از نوجوونی به زبان انگلیسی و به‌خصوص ترجمه داشتم همین رشته رو هم انتخاب کردم و از دانشگاه اصفهان کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی گرفتم، همیشه هم با این هدف که در آینده مسیر ترجمه‌ی ادبی رو به طور حرفه‌ای در پیش بگیرم. اما دانشگاه رفتن صرفاً به خاطر حرفه‌ای شدن توی ترجمه نبود. از سنی که خوندن ادبیات رو به طور جدی شروع کردم از خیلی سبک‌های مختلف خوندم، به‌خصوص کارهای کلاسیک معروف، تا اینکه بالاخره رسیدم به اون سبک‌هایی که جذابیت بیشتری برام داشت. به عنوان مثال با خوندن آثار سیدنی شلدون و مایکل کرایتون که از غول‌های ژانر تریلر بودن بیشتر به تریلر متمایل شدم. اینکه اولین بار هم ترجمه رو چطور شروع کردم، حداقل برای خودم داستان جالبیه. دبیرستانی بودم که یه کتاب از مایکل کرایتون به صورت نصفه‌نیمه (شاید حدود سی چهل صفحه از اول رمانش) پیدا کردم و خوندم. اولش فکر کرده بودم داستان کوتاهه، ولی به آخرش که رسیدم دیدم ناقصه و اصلاً شاید یک‌دهم کتابه و ناامید شدم. اون زمان هم اصلاً مثل الان اطلاع نداشتم هر کتابی رو چه ناشری چاپ کرده، از کجا می‌شه تهیه کرد یا اصلاً کامل ترجمه شده یا نه. به‌هرحال این‌قدر از این کتاب (اسمش «طعمه» بود) خوشم اومده بود و سبکش برام تازگی داشت و به قول خیلی‌ها که تازه خوندن رمان‌های این ‌سبک رو شروع می‌کنن، می‌تونستم مثل فیلم توی ذهنم تجسمش کنم و این خیلی برام جالب بود. دلیل این تازگیش هم این بود که قبلش بیشتر آثار کلاسیک خونده بودم که غیر از چندتاییش شاید در اون سن خیلی مناسب من نبود و برام جذابیتی نداشتن. البته داستان‌‌های جنایی و معمایی و پلیسی کلاسیکی مثل آگاتا کریستی و آرتور کانن دویل و ویلکی کالینز خونده بودم. ولی من بیشتر به تریلرهایی مثل آثار کرایتون و سیدنی شلدون که بین سال‌های 1370 تا اواسط 80 خیلی محبوب بودن علاقه‌مند شده بودم. خلاصه این شد که همون موقع (فکر می‌کنم 16 سالم بود) تصمیم گرفتم تفننی و صرفاً برای خودم و تا حدودی هم محک زدن خودم این کتاب رو ترجمه کنم. کتاب نسبتاً حجیمی هم بود، شاید بالای 400 صفحه. از نتیجه‌ی کارم راضی بودم، ولی چند روز بعد از اینکه ترجمه‌اش رو تموم کردم کاملاً از روی کامپیوترم پاکش کردم! فقط می‌خواستم بدونم از عهده‌ی این کار برمیام یا نه. اگر این کتاب «طعمه» از مایکل کرایتون رو به حساب نیاریم، ترجمه بعدی من سال 1388 بود، یه رمان معمایی از «هارلن کوبن» به اسم «مخصمه»، نویسنده‌ای که یکی دیگه از نویسنده‌های محبوبم شد. البته این رمان رو هم برای چاپ به ناشری ندادم، ولی این دفعه خوشبختانه پاکش نکردم! حدود سال 90، یعنی یک سال بعد از ورود به دانشگاه، برگشتم سراغ کرایتونی که اون هم مثل شلدون تقریباً فراموش شده بود و دیگه کتابی ازش ترجمه نشده بود. این کتاب رو سپردم به انتشارات البرز، دلیلش هم این بود که انتشارات البرز قبلاً خیلی از کتاب‌های این نویسنده رو چاپ کرده بود. روند طولانی چاپ این کتاب و دردسرهای پیگیریش برای من که آدم بی‌حوصله‌ای هستم تا حد زیادی تو ذوقم زد و حتی باعث شد از مترجم شدن منصرف بشم! ولی بعد که بالاخره چاپ شد یه کم خوش‌بین‌تر شدم و رفتم سراغ هارلن کوبن محبوبم. این بار کتابی به اسم «شش سال» رو ازش ترجمه کردم و انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب رو سال 1392 چاپ کرد و اتفاقاً برخلاف قبلی خیلی هم زود چاپ شد. جالبه که بعد از این کتاب و حتی چند کتاب دیگه از لی چایلد به ناشر گفتم راستی من یه ترجمه‌ی دیگه از این هارلن کوبن دارم، اگه مایل هستید ویرایشش کنم و بدم چاپش کنید، ناشر هم استقبال کرد. بعدها مترجم‌های دیگه‌ای هم این نویسنده رو شناختن و پسندیدن و کتاب‌های زیادی تا همین امسال ازش چاپ شده. ولی من به همون دو کتابش بسنده کردم. اما پرکاری من بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه شروع شد؛ اونم با یکی از کشف‌های جدیدم به اسم «لی چایلد» که هیچ کتابی ازش ترجمه نشده بود. یه مجموعه‌ی بیست‌وچند جلدی به اسم «جک ریچر» که شاید کمتر ناشری توی ایران جرئت چاپ کردن همه‌ی عناوینش رو داشت و کمتر مترجمی حوصله‌ی ترجمه کردنش رو. تا اون سال هجده کتاب از این مجموعه اومده بود و انتشارات کتابسرای تندیس برای کل مجموعه با من قرارداد بست و سه کتاب اولش سال 1393 چاپ شد و تا حالا 20 جلدش رو من ترجمه کردم. فکر می‌کنم الان حداقل به واسطه‌ی فیلم‌‌های چند سال پیشش با بازی تام کروز و سریالی که امسال با اقتباس از اولین رمان مجموعه یعنی «قتلگاه» ازش اومد، اسمش به گوش خیلی‌ها خورده. ولی چون بیشترین کتاب‌هایی که در طول این سال‌ها ترجمه کرده‌ام از این مجموعه بوده شاید بهتر باشه نسبت به ترجمه‌های دیگه‌ام، درباره‌ی این مجموعه و شخصیت جک ریچر توضیحات بیشتری بدم؛ شخصیتی که به قول آقای محمدحسن شهسواری «سلطان گنده‌لات‌های ادبیات جنایی» معرفی شده. داستان‌های این مجموعه درباره‌ی یه پلیس کارکشته‌ی سابق ارتشه که بعد از سیزده سال خدمت و به خاطر تعدیل نیرو از ارتش جدا می‌شه و تصمیم می‌گیره بدون هیچ قیدوبندی مثل یه ولگرد و آواره و حتی بدون هیچ وسیله‌ی شخصی‌ای به همه‌ی ایالت‌های آمریکا سفر کنه. درواقع تنها داراییش یه مسواک تاشوئه! جذابیت این مجموعه علاوه بر طرح‌های داستانی متنوع و متفاوت، شخصیت منحصربه‌فرد خود جک ریچره که با همه‌ی شخصیت‌های اصلی رمان‌های جنایی فرق داره، شخصیتی بزن‌بهادر که در هر کتاب از مجموعه به نحوی درگیر یه ماجرای جنایی می‌شه و سعی می‌کنه عدالت رو به سبک خودش اجرا کنه. خود لی چایلد نویسنده‌ی این مجموعه هم به بعد از هجده سال کار در تلویزیون منچستر به خاطر تعدیل نیرو از کارش اخراج شد و تصمیم گرفت رمان جنایی بنویسه و با قلم و کاغذ شروع به نوشتن اولین کتاب این مجموعه به نام «قتلگاه» کرد و در ادامه انواع جایزه‌های معتبر ژانر جنایی رو دریافت کرد، چند سال به عنوان رئیس انجمن جنایی‌نویس‌های آمریکا انتخاب شد و تابه‌حال صدها میلیون نسخه از کتاب‌هاش به فروش رفته و همچنان سالی یک کتاب از این مجموعه می‌نویسه. هرکدوم از کتاب‌های این مجموعه داستانی کاملاً مستقل از هم دارن و می‌شه به عنوان رمان تک‌جلدی هم خوندشون و تنها وجه اشتراکشون همین شخصیت جک ریچره.

خبر محمد عباس آبادی

و اما آشنایی من با دانلد ای. وست‌لیک که کتابش به اسم «زمرد نحس» با ترجمه من در انتشارات نیلوفر چاپ شده از طریق یه مجموعه‌ی دیگه از همین نویسنده به اسم «پارکر» بود؛ معروف‌ترین کارهای وست‌لیک به دو دسته تقسیم می‌شن: رمان‌های «پارکر» که با اسم مستعار ریچارد استارک نوشته و رمان‌های «دورتموندر» با همون اسم اصلی خودش. البته نویسنده‌ی خیلی پرکاریه و با خیلی اسامی مستعار دیگه‌ای هم غیر از وست‌لیک و ریچارد استارک کتاب نوشته. پارکر یه مجموعه‌ی بیست‌وچهارجلدی در سبک نوآره، درباره‌ی یه سارق حرفه‌ای خشن، بی‌احساس و کم‌حرف (یه ضدقهرمان در واقع) اما با شخصیت جذاب که تنها چیزی که براش اهمیت داره کارشه و پول. این مجموعه‌اش خیلی پرطرفدار می‌شه، طوری که توی یه مصاحبه‌ای وست‌لیک می‌گه دیدم این کتاب‌های ریچارد استارک دارن خیلی بیشتر از وست‌لیک می‌فروشن و قبل از وست‌لیک دارن ازشون فیلم می‌سازن و اوضاع پارکر از خودم بهتره و با خنده می‌گه: «این قضیه دیگه داشت کم‌کم می‌رفت رو اعصابم، با خودم می‌گفتم، برو بابا، من خودم تو رو خلق کردم!» تعدادی کتاب از مجموعه‌ی پارکر رو قبل از اینکه من «زمرد نحس» رو ترجمه کنم برادرم علی عباس‌آبادی به پیشنهاد من ترجمه کرده بود. نکته‌ی جالب در مورد «زمرد نحس» اینه که این کتاب هم قرار بوده اول جزء مجموعه‌ی پارکر باشه، ولی وقتی نویسنده می‌بینه سرقت این داستانش و کلاً ماجراهاش و شخصیت‌هاش طنز و بامزه درمی‌آد و شباهتی به مجموعه‌ی پارکر با اون فضای سیاه و جدی نداره، تصمیم می‌گیره کلاً مجموعه‌ی دیگه‌ای براش بنویسه و نتیجه‌اش می‌شه مجموعه‌ی دورتموندر. ماجرای زمرد نحس هم از این قراره که جان دورتموندر که تازه از زندان آزاد شده دوستش بهش پیشنهاد سرقت یه زمرد قیمتی رو می‌ده؛ زمردی که از یه کشور آفریقایی برای نمایش به نیویورک آورده‌ان و حالا سفیر کشور رقیبِ اون کشور آفریقایی چندتا سارق رو اجیر کرده تا اون زمرد رو براش بدزدن تا به کشور خودش برش گردونه، ولی هر بار که دورتموندر و گروهش زمرد رو می‌زدن به طرز خنده‌داری با یه بدبیاری مواجه می‌شن و زمرد رو از دست می‌دن و این اتفاق چندین بار تکرار می‌شه… این زیرژانر هم که از ابداعات وستلیکه (ژانر سرقت کمیک؛ سرقت همراه با اتفاقات خنده‌دار) تا جایی که اطلاع دارم کتابی ترجمه نشده بود، به همین خاطر علاوه بر اینکه از داستانش خیلی خوشم اومد و چه حین خوندنش و چه حین ترجمه‌ش خیلی خندیدم، احساس کردم جای همچین سبکی توی ادبیاتِ ترجمه‌شده به فارسی خالیه. این کتاب تقریباً همزمان (به فاصله‌ی یک هفته) با یه کتاب تک‌جلدی دیگه از وست‌لیک به اسم «تبر» ترجمه‌ی آقای محمد حیاتی، از انتشارات نیلوفر به چاپ رسید.

مجموعه‌ی دیگه‌ای که به خوانندگان فارسی‌زبان معرفی کردم یه مجموعه‌ی جنایی معروف به «کارآگاه گالیله» نوشته‌ی مهم‌ترین جنایی‌نویس حال حاضر ژاپنه که من تابه‌حال سه کتاب از این مجموعه به اسم «فداکاری مظنون ایکس»، «رستگاری یک قدیسه» و «رژه‌ی خاموش» رو ترجمه کرده‌م. کتاب‌های این مجموعه رو هم می‌شه مستقل خوند و شخصیت اصلی کتاب‌ها فیزیک‌دان و استاد دانشگاهیه به اسم یوکاوا که دوست کارآگاهش بهش لقب «کارآگاه گالیله» رو داده، چون با نبوغ و استنتاج‌های خارق‌العاده‌اش به پلیس توی حل پرونده‌های پیچیده‌ی زیادی کمک کرده.

تمرکز کار من بیشتر روی ژانر جنایی و زیرژانرهاش بوده، به‌خصوص معرفی نویسنده‌هایی که هرچند در سطح بین‌المللی یا حداقل در کشور خودشون معروف و موفق بوده‌ان، تا حالا کتابی به فارسی ازشون ترجمه نشده. البته چالش اصلی این کار اینه که نویسنده‌ای که کارش برای اولین بار داره در ایران ترجمه می‌شه نیاز به معرفی گسترده داره، بخصوص درمورد کتاب‌های قدیمی (مثلاً کتاب‌های وستلیک مربوط به دهه‌ی 1960 و 1970 می‌شن). اما نویسنده‌های جدیدی که اولین بار کتابشون به فارسی ترجمه می‌شه قضیه‌شون فرق می‌کنه، چون قبل از انتشار نسخه فارسی هم به لطف تبلیغات گسترده موقع انتشار جهانیشون توی سایت‌هایی مثل گودریدز یا لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز یا اعلام بهترین کتاب‌ها به انتخاب کاربران گودریدز، فروش بهتری در ایران دارن.

چند کتاب هم از نویسنده‌های دیگه‌ای که اولین بار به فارسی ترجمه می‌شن در دست چاپ دارم که احتمالاً به زودی چاپ می‌شن: دو رمان جنایی ژاپنی به اسم «قتل‌های هونجین» اثر سِیشی یوکومیزو، و «قطار سریع‌السیر توکیو» اثر سِیچو ماتسوموتو، دو اثر کره‌ای به اسم «گودال» از پیان هه‌یانگ، و «پسر خوب» از جانگ یوجانگ. جدیدترین ترجمه‌ای هم که ازم چاپ شده یه رمان جنایی سوئدیه به اسم «رزانا» که مجموعه‌اش (مارتین بک) و زوج نویسنده‌اش (مای شووال و پر والو) تأثیر خیلی زیادی روی جنایی‌نویس‌های مشهور بعد از خودشون مثل یو نسبو (نویسنده‌ی مجموعه‌ی هری هوله)، هنینگ مانکل (نویسنده‌ی مجموعه‌ی کارآگاه والاندر)، مایکل کانلی (نویسنده‌ی مجموعه‌ی هری بوش) و خیلی‌های دیگه داشته‌ان، به حدی که هنینگ مانکل درباره‌اش گفته بعد از این مجموعه هرکس که داستان جنایی نوشته به نوعی از این زوج الهام گرفته.

البته با اینکه هدف اصلیم ترویج ژانر جناییه، همه‌ی ترجمه‌هام در این ژانر نیستن؛ گهگاه یه رمان غیر ژانر هم که خیلی بپسندم ترجمه می‌کنم؛ مثل رمان «پسر سرپرست یتیم‌خانه» (اثر آدام جانسون)، یه رمان خیلی خلاقانه درباره‌ی کره‌ی شمالی که برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر 2013 شده؛ یا رمان «بل کانتو» اثر تحسین‌شده‌ی آن پچت که جوایز ادبی معتبری گرفته (با الهام از وقایع واقعی یه گروگانگیری در پرو).

صحبت نهاییم راجع به ژانر جنایی و استقبال ازش در ایران اینه که یکی از مهم‌ترین دلایل موفق نبودن ژانر جنایی در ایران به اندازه‌ی کتاب‌های دیگه، بی‌توجهی ناشران بزرگ و معتبر به این قبیل رمان‌هاست. شاید اگر پنج ناشر برتر ایران رو در نظر بگیریم، تعداد خیلی خیلی کمی رمان ژانر چاپ کرده‌ن. مطمئناً وقتی ناشرهای باسابقه و معتبر، رمان‌های ژانر رو به طور مرتب چاپ کنن خواننده‌ها هم این‌جور رمان‌ها رو جدی می‌گیرن. تصور اشتباه عده‌ای اینه که ژانر جنایی رو نباید به عنوان ادبیات جدی گرفت. شاید فقط عده‌ی کمی از نویسنده‌های ما رمان‌های جنایی معرفی می‌کنن. این گاردی که در ایران به بهانه‌ی جدی نبودن ادبیات ژانر بخصوص جنایی می‌گیرن قابل درک نیست. از طرفدارهای لی چایلد نویسنده‌ی جک ریچر بزرگان زیادی رو می‌شه اسم برد. (استیون کینگ و جرج مارتین هرکدوم جداگانه یه مصاحبه‌ی کامل با لی چایلد دارن و خودشون رو طرفدار پروپاقرص کارهای این نویسنده معرفی می‌کنن، در حدی که حتی استیون کینگ توی دوتا از رمان‌های معروفش هم به شخصیت جک ریچر اشاره کرده). بیل کلینتون یکی دیگه از طرفدارهای پروپاقرص مجموعه جک ریچره و جایی خوندم که هر سال بعد از خوندن هر کتاب مجموعه‌ی ریچر نامه‌ی تشکرآمیزی برای لی چایلد می‌فرسته. هاروکی موراکامی از مجموعه‌ی جک ریچر به عنوان بهترین جنایی‌ای که خونده یاد کرده. یا مثلاً نویسنده‌ای مثل جاناتان فرنزن، برنده‌ی جایزه‌ی ملی کتاب (National Book Award) و از نامزدهای نهایی جایزه پولیتزر می‌گه من کتاب چهارم مجموعه‌ی جنایی «مارتین بک» رو هفت هشت بار خونده‌م و هر بار از خوندنش لذت بردم. ولی آیا نویسنده‌های ایرانی معروف معاصر ما تابحال ژانر جنایی رو ترویج کرده‌ن؟ شاید خیلی خیلی کم. امیدوارم در آینده به این ژانر بیشتر توجه بشه.

دیدگاهتان را بنویسید