ابتدا نام کتاب به همین بلندی بوده که بعدها پیش از چاپ به پیشنهاد شورای بررسی کتاب انتشارات نیلوفر میشود همان “آقارضا وصلهکار” که حالا هنوز هم به آن نام بردار است.
“آقارضا وصلهکار” نتیجه دهسال کار یا چیزی در همان حدود است. تکگویی بلندیست که از دل دیالوگی طولانی درآمده.
گفتار رضاست داستان. جوابهایی که او به بازجو میدهد. بازجویی که انگار خود مخاطب است. انگار که خود تاریخ است. زیرا در متن داستان به جای پرسشهای بازجو فقط سه نقطه و چند نقطه میبینیم. نقطههایی که نه تنها لابهلای پاسخهای آقارضا، معنی پیدا میکنند، بلکه به لحاظ بصری، در کار القای احساس دوختناند. نقطهچینهای بین جوابها به گفته برخی منتقدین همان احساس دوختن و وصلهزدنهای آقارضا خیاط را منتقل میکند.
آقارضای خیاطِ آوازهخوان که حالا در شهری که بیست و چهارساعته صدای کلاغها به گوش میرسد، محکوم به بازجوییست. بازجویی بهخاطر مفقودشدن جنازه زن جناب سرهنگ رژیم سابق که اکنون خودش فراریست.

داستان در شهری رخ میدهد که هیچگونه وابستگی به هیچ جغرافیای خاصی ندارد. یعنی در تمام داستان مشخص نمیشود که این شهر در کجای جهان واقع قرار دارد؛ تنها اینکه داستان در دل آشفتگی یک انقلاب روی میدهد.
آقارضا وصلهکار، دارای چند خط موازی در روایت است.
اول اینکه متن داستان برساخته از لهجهای عجیب در زبان فارسیست در عینحال نه مانند لهجه حاکم در پایتخت. بلکه مانند لهجهای محلی. امّا کدام محل یا کدام اقلیم؟ اصلاً مشخص نیست. البته به گفته منتقدین زبان داستان آقارضا وصلهکار ترکیبی از چند لهجهی محلیست که همآوایی بیشتری با هم دارند، و در عین حال به زبان مرکز، یعنی زبان ارتباطی قالب نیز نزدیک است.
نویسنده در گفتگویی پیشتر گفته که به گمان خودش با این کتاب دِیناش به موسیقی محلی یا همان موسیقی نواحی را ادا کرده است.
درواقع برخی از منتقدان آشنا به موسیقی محلی ایران از شباهت برخی از شخصیتهای داستان “آقارضا وصلهکار” با زندهیاد استاد رضا سقایی سخن گفتند. البته مهمترین عامل تشخیص این شباهت همشهری بودن مهیار رشیدیان با زندهیاد رضا سقایی، زندهیاد علیرضا حسینخانی و زندهیاد پیرولی کریمی است که باعث میشود برخی اقدام به ردیابی ردپای این افراد در داستان کنند.
در نهایت “آقارضا وصلهکار” را میتوان تنها داستان بلندی دانست که تاکنون در قالب تکگویی (مونولوگ) به زبان فارسی منتشر شده است.