برای خواندن یک رمان چه انگیزهای بالاتر از اینکه تمام جایزههای ادبی مهم سال را درو کرده باشد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها اولین رمان نمایشنامهنویس، آهنگساز، کارگردان و نوازندهای به نام رضا قاسمی است که نخستین بار نشر کتاب در آمریکا چاپش کرد. چند وقت بعد کتاب در ایران هم اجازهی انتشار پیدا کرد و انتشارات نیلوفر در سال 1380 آن را منتشر کرد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها جایزه بهترین رمان اول سال 1380 بنیاد گلشیری را برد؛ به عنوان رمان تحسین شدهی سال 1380 جایزه مهرگان ادب انتخاب شد و عنوان بهترین رمان سال 1380 انجمن منتقدان و نویسندگان مطبوعات را هم بدست آورد و به این ترتیب در بین دوستداران ادبیات شناخته شد. چند سال بعد هم انجمن منتقدان و نویسندگان مطبوعات این کتاب را به عنوان بهترین رمان دهه انتخاب کرد. با تمام این اوصاف و اینکه بعضی از صاحبنظران ادبیات این کتاب را مهمترین اثر دهه هشتاد میدانند به نظر میرسد برای کتابخوانهای حرفهای گریزی از خواندن این کتاب نیست.
ارکستری که سمفونی مرگ مینوازد
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که به واکاوی شخصیتهای داستان اهمیت میدهید و فارغ از خواندن یک داستان خوب دوست دارید از درونیات شخصیتها هم با خبر باشید، احتمالا از خواندن این رمان لذت خواهید برد. داستان همنوایی شبانه ارکستر چوبها از زبان مردی ایرانی به نام یدالله روایت میشود که به فرانسه مهاجرت کرده و اتاقی در طبقهی ششم ساختمانی در محلهی باستیل پاریس اجاره کرده است و با مهاجران دیگر ایرانی و چند نفر غیرایرانی زندگی میکند. برای او که به خاطر شب بیداریها و خلق و خوی خاصی که دارد هرجایی نمیتواند زندگی کند، آن هم در شهری که بقول خودش از ساعت ده شب به بعد در سکوت فرو میرود و کسی مجاز نیست حتی سیفون توالتش را بکشد، اتاق کوچک زیر شیروانی با تمام بدبختیهایش بهترین جای دنیاست. سیارهای که او تنها ناخدایش است و کسی هم از این بابت شکایتی ندارد. او روزها را میخوابد و شبها را با کشیدن نقاشی پرترهی آدمهای آشنایی که نمیفهمدشان سپری میکند. حالا با آمدن تازهواردی به نام پروفت (پیامبر) که ادعا میکند از جانب خداوند مأموریتی دارد سیارهی کوچک یدالله از مدارش خارج میشود و اتفاقاتی میافتد که نهایتاً به فرو رفتن چاقویی در پشت او منجر میشود.
در این رمان پیوسته در زمان سفر میکنیم و طوری با ذهن راوی داستان همراه میشویم که واقعیت و خیال در هم میآمیزد و در مقاطعی از داستان تشخیص خیالی یا واقعی بودن اتفاقات دشوار به نظر میرسد. همچنین با خواندن خاطراتی که در ذهن راوی مرور میشود با داستانهای دیگری که در گذشتهی او رخ داده آشنا میشویم داستانهایی که دانستنشان به شناخت بیشتر او و فهم چرایی تصمیماتش کمک میکند.
مردی با سه مرض
راوی داستان سه بیماری دارد. اولین بیماری او خودویرانگری است. او بهترین موقعیتها را از دست میدهد و همیشه به بختش لگد میزند البته این لگدها را او به بخت خودش نمیزند؛ به سایهای میزند که زمانیکه فقط چهارده سال داشت، زیر تیغ آفتاب و بعد از غرق شدن دوستش سمیلو، از زیر ناخنهایش وارد بدنش شد، در او ماند و او را از زیر ناخنهایش بیرون کرد. بیماری دوم او، بیماری آینه هم در همین زمان به سراغش آمد. آخرین تصویری که او در آینه از خود دیده است تصویر چهارده سالگیش است و از آن به بعد هر وقت به آینه نگاه میکند تنها سطح نقرهای محوی را میبیند که تا ابدیت تهی است. سومین بیماری او وقفههای زمانی است. سیگاری را روشن میکند بیآنکه بداند کی آن را کشیده و خاموش کرده و ممکن است در زمان حمام کردن ده بار سرش را بشورد و چون نمیدانسته که این کار را کرده دوباره از نو دست به کار شود. همهی اینها را با بیماریهای روانی و پارانویایی که در جای جای داستان به چشم میخورد ترکیب کنید تا به کلیاتی از شخصیت راوی داستان پی ببرید. با این اوصاف این راوی زیاد هم قابل اعتماد نیست و همین هم باعث جذابیت داستان و فضای مالیخولیایی آن شده و باعث میشود در خیلی از لحظات مرز بین تصورات راوی و اتفاقاتی که واقعاً افتاده در هم بیامیزد.
خودت را به جریان داستان بسپار
اجازه بدهید همین اول کار خیالتان را راحت کنم؛ همنوایی شبانه ارکستر چوبها از آن کتابهای پیچیده و تو در توست که خواندنش حوصله میخواهد و نباید انتظار داشته باشید همه چیز از همان ابتدا مثل روز برایتان روشن باشد. خواندن این کتاب به حل کردن پازلی میماند که در هر صفحه تکهای از آن را پیدا میکنید و باید صبر کنید تا تمام تکهها کنار هم قرار بگیرند تا تصویر کاملی از جریان بدست بیاورید. پس موقع وقوع حوادث پیدرپی و رفت و آمد بین تکههای پازل مدتی پرسیدن سوال را کنار بگذارید و خودتان را به جریان حوادث واقعی و ذهنی داستان بسپارید.
این کتاب به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده است. جریان سیال ذهن نوعی از روایت با ویژگیهای خاص و منحصر به فرد است که بیشتر ذهنیات شخصیت را منعکس میکند و به همین دلیل پر از پرشهای زمانی، گفتارهای پراکنده و حتی بهم ریختگیهای دستوریست. در این نوع روایت تجربیات ذهنی شخصیت بدون در نظر گرفتن نظم خاصی بر روی کاغذ میآیند. شاید شما هم مانند خیلیهای دیگر خواندن رمانی به شیوهی جریان سیال ذهن را دشوار بدانید. درواقع خیلی مواقع نویسندگان به همین دلیل این شیوه را انتخاب میکنند تا خواننده را ترغیب کنند به چیزهای مختلفی فکر کند؛ برای فهم جملات وقت بیشتری بگذارد و بین افکار ظاهرا بیربط شخصیت ارتباطی معنادار پیدا کند.
تراژدی با طعم طنز
یکی از چیزهایی که خواندن این کتاب را لذتبخش میکند طنزیست که تمام ماجراهای هولناک و تراژیک داستان در آن پیچیده شدهاند. از سید که محل تولدش قم، را با لهجهی فرانسوی رم معرفی میکند تا قمریهایی که در اوج ترس یدالله از مرگش صدایشان به شعار اعدام باید گردد میماند تا طنازیهای ظریفتری که زندگی در طبقهی ششم خانهی فرانسوا اشمیت را توصیف میکنند همگی در عین آنکه با فضای مالیخولیایی کلی داستان همخوانی دارند از تلخی آن میکاهند. در کنار این طنازیها توصیفهای بدیع و تازهای در کتاب وجود دارد که میتوانند تا مدتها در ذهن مخاطب باقی بمانند. به عنوان مثال یکی از لحظات پرتنش رمان اینگونه توصیف میشود: ((برای اولین بار در طول این بازی خطرناک احساس پیروزی کردم؛ و برای آنکه این احساس را به سید هم منتقل کرده باشم، با لبخند رضایتی بر لب، به او که انگار تازه داشت از اعماق چاهی بيرون میآمد، چشمکی زدم. گويا مژههای من لبههای تيز قيچی بود که به هم خورده بود. سيد در نيمه راه طنابش پاره شد و دوباره به اعماق فرو افتاد.))
ارکستری با چندین نوازنده
از ویژگیهای جالب دیگری که در کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها خودنمایی میکند شخصیتهای فراوان و البته پیچیدهی آن است که هرکدام به نوعی در رسیدن یدالله به سرنوشتش نقش دارند. حتی شخصیتهای فرعی داستان هم پر از جزئیات هستند و مخاطب میتواند به مرور و البته از زاویه دید راوی داستان به هرکدام از آنها آشنا شود. این شخصیتها آن قدر چندبعدی هستند که پیشبینی کردن رفتارشان چندان ساده نیست و همین باعث میشود لحظات هیجانانگیز بسیاری در داستان پیش بیاید. بعضی از شخصیتهای کتاب مانند رعنا و سید بیشتر به مخاطب معرفی میشوند و حتی در مقطعی از کتاب راوی مجبور میشود نسخهی تحریف نشدهی ماجرا را بازگو کند و این طور بخشی از شناخت مخاطب از این شخصیتها تغییر میکند اما بعضی از شخصیتهای دیگر مانند میم الف ر تنها در خاطرات راوی باقی میمانند و ما تنها به اندازهی چند خاطره ازشان میدانیم.
سیارهای با ساکنان بیهویت
همنوایی شبانه ارکستر چوبها به مسائل گوناگون و مختلفی مانند بحران هویت، بحرانهای فرهنگی، احساسات درونی، روابط جنسی، سیاست و دین میپردازد ولی مهاجرت یکی از موضوعات و محورهای اصلی این رمان است. شخصیتهای داستان اغلب مهاجر هستند؛ تبعیدیهایی که خودخواسته و یا به اجبار دیارشان را ترک کردهاند و حالا هرکدامشان به شکلی با بحرانهای روانشناختی دست و پنجه نرم میکنند. شخصیتهایی که بیهویت و چند شخصیت ماندهاند مثلا در جایی از کتاب آمده: (( کلانتر اسمش مجید است اما حسین هم صدایش میکنند. یک اسم دیگرش هم محسن است. تقی، که قبلا جای تو مینشست هم علی صدایش میکردند هم محمد. پروفت رت را نمیشناسم. همینقدر میدانم که اسمش حسن است. فریدون را هم یکی دو بار دیدم که مرتضی صدایش میکردند. سید هم یک وقتی اسم مستعارش کوروش بود، اما مهدی… نه، کسی را به این اسم نمیشناسم.))
این بحران را میتوان در رفتارها و انتخابهای شخصیتها هم مشاهده کرد. در قسمتی از داستان زمانیکه یدالله باید بین دخالت کردن و نکردن در جدال پیش آمده انتخاب کند میگوید: ((اینکه فرانسویها معمولا در زندگی کسی دخالت نمیکنند برای من، که متعلق به انزوای خودم بودم، امتیاز بزرگی بود. اما برای اولین بار از خودم پرسیدم مرز این عدم دخالت تا کجاست؟ و این عدم دخالت تا کجا امتیاز آنهاست؟)) به جز این چندین بار دیگر نیز در داستان با دغدغههای مختلفی که گریبانگیر مهاجران است مواجه میشویم؛ دغدغههایی که اغلب از تلخیهای مهاجرت حکایت دارند. با توجه به همهی اینها ممکن است خواندن کتاب به خصوص برای کسانیکه مهاجرت و دوری از وطن را تجربه کردهاند جالب باشد.
بسیار نکات جالبی نوشتین. این کتاب به چاپ چندم رسیده ؟ من چاپ اولش رو دارم.
چه خوب که درباره این رمان جذاب مقاله ای نوشته شد. من این کتاب را خواندم و دقیقا تمام ویژگیهای مذکور در این مقاله را داشت. توصیه میکنم بقیه هم این رمان را بخوانند.
????????????????????????????????????????. عالی
بسیار عالی بود
رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها
نکات جالب و خواندنی داره. بخصوص که با سیال ذهن نوشته شده و خواننده را به چالش می کشونه و دقیقا عین شکسته های یک ظرف بلور که باید تکه ها رو بهخواننده به بچسبونه
خواننده هم در خوانش کتاب به نوعی فعال هست و حس کنجکاوی خواننده برانگیخته میشه. مسائل مختلفی مثل مهاجرت و بیماری و….جالب هست.????
رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها
نکات جالب و خواندنی داره. بخصوص که با سیال ذهن نوشته شده و خواننده را به چالش می کشونه و دقیقا عین شکسته های یک ظرف بلور که خواننده باید تکه ها رو به هم بچسبونه
خواننده هم در خوانش کتاب به نوعی فعال هست و حس کنجکاوی برانگیخته میشه. مسائل مختلفی مثل مهاجرت و بیماری و….جالب هست.????